خوابم بدجور سنگینهخیلی هم میخوابمو خیلی هم بده
صبح پاشدم نماز صبح خوندم و شروع کردم به جمع کردن جزوه ها و
وسیله هام تا 7/30
بعدش جونم براتون بگه که گفتم یه نیم ساعت میخوابم بعدش اماده میشم که
به قطار برسم.نیم ساعت همانا و همانا و وقع ما وقع
خواب موندم
خیلی شیک و مجلسی وسط خونه مثه تارزان میدوییدم.البته بگم که
من در شرایط بحرانی به شدت سرد و ریلکس میشم
و به شدت خنگ میشم. و اگر لازم باشه با پاهام بدوم اصلا نمیتونم
انگار که پاهام اصلا جون ندارن
میخواستم با مترو برم.ولی خب چاره چیه.دیر شده.
گفتم حالا که یه ساعت وقت دارم مجبورم اسنپ بگیرم.
نگم براتون که یه اسنپ نزدیک خونمون پیدا نمیشد
بعد سریع در کمال خونسردی زنگ زدم به تاکسی تلفنی نزدیک خونمون
عاقاینی میخواستم اون لحظه خودمو بکوبونم به دیوارینی نابود شدم
تاکسی تلفنیه جمع شده بود
یه ربع طول کشید این پروسه و من فقط 45دقیقه وقت دارم.
هوووووفففففف
با آذوقه هایی که برای خوابگاه جمع کرده بودم
کشون کشون رفتم سر کوچه.گفتم اقا دربست تا تاتر شهر
تنها چیزی که به ذهنم تو اون دقیقه ها میرسید این بود که نصفشو با دربستی
برم نصفشو با مترو
چقد بار و بندیل داشتمدستم ینی به فنا رفت.تاول زده چ جوری
با هر مصیبت و مشقت و بدبختی و عذاب 5 دقیقه مونده به حرکت قطار رسیدم در مترو راه اهن
یهو از پشت بلندگو گفتن قطار تهران-شهردانشجویی اماده حرکت میباشد
منو میگی؟؟
من بدو.
من بدو.
من نمیدویید که
هرچی به پاهام میگفتم لعنتیا بدویین.انگار که یه وزنه 100 کیلویی
به هم اویزون بودقطار داشت میرفت
من بدو قطار بدو من بدو من بدو قطار بدو
همه هم از پشت سر میگفتن بهم:بدوووووو
اصن یه وضعی بود
طرف در واگن عقبو وا کرد منم به صورت میراندار کماندا طور پریدم تو قطار
فقط 5دقیقه وایسادم تو قطار تا نفسم بند بیاد
بعدش رفتم و با ژست فاتحانه روی صندلیم نشستم
ینی فاتحانه بود ها.!!!
بقیشو حال ندارم بعدا میام میگم
درباره این سایت